kuroko no basket

we are winners

kuroko no basket

we are winners

قسمت اول رمان

خخخ اینم قسمت اول 

درباره خودمه و داستانایی که برام اتفاق افتاده

عاشقانه و طنزه حالا برید ادامه مطلب و بخونید

  -- -اوخ.اییی.مردم

 جوری جیغ کشیدم که شانس اوردم کسی از خدمتکارا اینحا نبودن وگرنه همه میریختن تو اتاقم ببینن چی شده...چیزی نشده که...فقط از روی طبقه دوم تخت دو طبقه پرتاب شدم پایین لباسامو عوض کردم و کورکورانه به سمت در رفتم که صدای زنگ گوشیم باعث شد یه قد بپرم هوا.وقتی صفحه گوشیمو دیدم تعجب کردم.نوشته بود ریوتا.گوشیرو برداشتم.

 -سیشینا-چچی

 من:سلامممم.خوبی؟؟؟؟ 

-اره.تو چی؟چه خبرا؟ 

من:خوبم.خبری نیس....کاری داشتی؟ 

-ها؟اره.میخواستم امروز ببینمت 

من:ساعت چند؟ 

-هفت 

من:کجا؟

 -واست میفرستم

 من:اوکی..کاری نداری؟خدافس

 و گوشیو قطع کردم. الان باید برم مدرسه و بدبختی ها و تمرین ها شروع میشه.اخه من مدیر تیم بسکتبال پسرا و کاپیتان تیم دخترا هستم.اصن یه وضی خخخخ 

بعد از مدرسه:

 رفتم سمت ورودی پارکی که قرار بود کیسه رو ببینم.همینجوری داشتم راه میرفتم که چشمم به کیسه افتاد.چرا اینجا؟اگه کاری داشت میتونست تو خیابون هم بهم بگه. رفتم نزدیکتر

 من:سلام...خوب کارت چی بود؟ 

-بیا.... 

رفت و منم همینجوری دنبالش رفتم اینجا چقدر خلوته.هیچکس نیست...میخواد چیکار کنه؟ 

-سیشینا-چان.

. چان؟اولین باره این کلمه رو استفاده میکنه.ینی چی شده؟

 من:چی شده؟

 -قول میدی اگه بگم فحشم ندی؟ من:باشه.بگو فحش نمیدم

 -عصبانی هم نشی

 من:عصبانی هم نمیشم...

 -ببین...من دوست دارم 

چ...چی داره میگه این احمق؟ 

من:شوخی بامزه ای نبود -شوخی نمیکنم..تو این مورد شوخی ندارم این چی میگه؟خدا بخیر کنه عاقبت این حرفا رو

 من:خوب...منم...همینطور 

-و...واقعا؟ 

من:شوخی که ندارم 

دستامو محکم گرفت جوری که احساس میکردم الان استخون هام میشکنه من:ای

 -اوخ.ببخشید دردت اومد؟ 

من:نه زیاد 

-خوب پس...میشه..دوست دخترم بشی؟...لطفا

 چیچی؟ دوست؟ دختر؟ کیسه؟ من؟ درخواست؟قضیه پیچ تو پیچه

بقیش قسمت بعد....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.